دوچرخه اوراسیا: بیرون آمدن

فهرست مطالب:

دوچرخه اوراسیا: بیرون آمدن
دوچرخه اوراسیا: بیرون آمدن

تصویری: دوچرخه اوراسیا: بیرون آمدن

تصویری: دوچرخه اوراسیا: بیرون آمدن
تصویری: مداح میگه سعد با دوچرخه اومد یکی بلند میشه میگه اون موقع دوچرخه کجا بود 2024, ممکن است
Anonim

یک کشتی باری از دریای خزر و یک شب در یوز. جاش به سفر خود به اولین "Stans" آسیای مرکزی ادامه می دهد

خیلی از سفر سه روزه ما در دریای خزر را به خاطر نمی آورم و دو راننده قطار گرجستانی برای تشکر از آن دارم، زیرا آنها فقط مسافران دیگر بودند با 20 واگن پای مرغ یخ زده.

همه چیز خیلی خوب شروع شده بود، البته به صورت تصادفی، با تلاش ما برای تهیه بلیط، بسته بندی وسایل، رسیدن به بندر، از طریق گمرک و سوار شدن به کشتی. این واقعیت که هیچ اطلاعی از سفر باکو-آکتائو تا صبح روز کشتی اعلام نشده بود، اینکه باجه بلیط در یک جهت 20 کیلومتر خارج از شهر بود (و بندر 70 کیلومتر از طرف دیگر) و ما مسیر را دنبال نکرده بودیم. روند ثبت نام به عنوان گردشگر در آذربایجان مورد نیاز بود و بنابراین به طور بالقوه در معرض خطر اخراج بودند، همه مشکلات قابل حل بودند.

بیدار شدن در طلوع خورشید و بهره بردن از کشتی متروک با بالا رفتن از دکل ها، کاوش در موتورخانه ها و اجرای مجدد تایتانیک، همچنین خاطره ای محکم از مثبت اندیشی در ذهن من ایجاد می کند.

تصویر
تصویر

نه، زمانی که رانندگان قطار گرجستان ما را دیدند که دوچرخه‌هایمان را روی عرشه تمیز می‌کنیم و ما را به محل زندگی کالسکه‌شان دعوت کردند، اوضاع به سمت سرازیری رفت. چاتنی های خانگی و نان های بیات حداقل خوش طعم بودند، اما شراب های خانگی کمتر. هنگامی که خانه ساخته شده «چاچا» - نوشیدنی مهتابی که هر کسی که به گرجستان رفته باشد با آن آشنا است - ظاهر شد، نبرد به پایان رسید. گرجی ها ما را (همدم راب، من و یک زوج بریستولیایی در کنار هم) به عنوان شریک پذیرفته شده خود داشتند و ما مشروب خوردیم.

«ایتا تولکو شست دوسیات،» این یکی فقط شصت (درصد) است، یادم می‌آید یکی در حالی که دستش را به سمت یک بطری می‌برد گفت.مطمئنم که به زودی یک دوره دریازدگی ناخواسته به وجود آمد، اما تصویر بعدی که می توانم از آن مطمئن باشم، تصویری از یک مقام نظامی قزاق است که بالای تخت من در کابین ما ایستاده و بدون کم و کاست و جسارت از من می خواهد پاسپورت من را ببیند. از پنجره ی کوچک به چشمان تار نگاه کردم و آن سوی نرده ها، ستون ها و ساختمان های گمرک، زیر آسمان خالی و خورشید برهنه، چیزی نبود.

در ده روز آینده، در استپ بیابانی جنوب غربی قزاقستان و شمال ازبکستان، منظره‌ای را تجربه کردم که مانند آن را قبل از رسیدن به تصویر کشیده بودم. کوه‌ها و جنگل‌ها، با تجارب ناچیز من از هر دو، قابل تصور به نظر می‌رسیدند - حتی اگر تا حدی که بعداً ثابت شود کاملاً ناکافی هستند. اما آنجا، در آن بخش های وسیع اوراسیا داخلی که از مجارستان تا مغولستان کمربند امتداد دارند، سرزمینی با چنان خلأ وسیعی وجود داشت که واقعاً نمی توانستم آن را به چیز دیگری که دیده ام تشبیه کنم.

تصویر
تصویر

ما از شهر ساحلی نفت‌خیز آکتائو به سمت شرق دوچرخه‌سواری کردیم و از منطقه موسوم به صحرای Mangystau عبور کردیم و برای یک روز یا بیشتر توجه ما توسط صخره‌های کنجکاو و انبوهی از حیوانات - شتر، وحشی جلب شد. اسب ها و حتی فلامینگوها - گام برداشتن بین چاله های آبیاری. اما همانطور که به سمت شرق خزیدیم، دشت ها به تدریج صاف شد، جاده صاف شد، و گروه حیوانات کمتر شد، تا اینکه تنها معاشقه ای که با زندگی داشتیم، کامیون های گاه به گاه عبوری، و بوق کر کننده مرسوم آنها، یا حتی قطارهای کمتر متداول بود.; طولانی، آهسته و ریتمیک، مسیر خود را از طریق استپ بر روی یک خط پیکان-مستقیم که مستقیماً به موازات جاده می‌گذرد، ردیابی می‌کنند.

در هر پنجاه تا صد کیلومتر یک ساختمان در افق ظاهر می شد، و هنگامی که ما در نهایت به درب آن می رسیدیم - زیرا فقط به این دلیل که چیزی قابل مشاهده بود، به هیچ وجه به این معنی نبود که نزدیک است - با چه چیزی استقبال می شدیم. تبدیل شدن به یک مؤسسه آشنا در آسیای مرکزی: یک ساختمان ویران که نه متروکه به نظر می رسد و نه اشغال شده، به طور ابتدایی با چند میز کم ارتفاع و تشک های نشیمنگاهی کپک زده مبله شده است، یکی از سه غذای اصلی «Stan» (پلو، مانتی یا لاگمان) را سرو می کند - هر کدام اشتها آور هستند. همانطور که به نظر می رسند)، و یکی از هر دو نیمه زوج به عنوان مالک عمل می کند.

خوشبختانه سرو چای - سیاه، شکری و بدون شیر - نیز پیش نیاز این موسسات است که به چای‌خانه معروف هستند و دیدن یک نفر همیشه با هیجان همراه بود. از آنجایی که مجبور بودیم غذایی را که می توانستیم برای وعده های صبحانه و شام لذیذمان همراه داشته باشیم، از رشته فرنگی فوری یا پاستا با چاشنی مکعبی، جیره بندی می کردیم، در زمان ناهار به شدت از غذاهای فوق العاده لذت می بردیم و در واقع آنها را دوست داشتیم. اما با توجه به اینکه هنوز قوانین بهداشتی به این گوشه از جهان نرسیده است، و به هر حال برق یا آب جاری وجود ندارد، لذت کوتاه مدت سیری اغلب به درد درازمدت انواع روده منتهی می‌شود - مشکلی که اگرچه من را در بیشتر کشورهای آسیای مرکزی گرفتار کرده است. حداقل شکمم را برای حملات آتی هند و چین محکم کردم.

تصویر
تصویر

پست گمرک کازاک-ازبکستان 200 کیلومتر پس از خروج از شهر بینو قزاقستان به وجود آمد و هشدارهایی که ما در مورد بررسی دقیق مقامات آن به افراد درآمد دریافت کرده بودیم در طی یک مشقت سه ساعته باز کردن بسته‌بندی و بسته‌بندی مجدد به طرز آزاردهنده‌ای تأیید شد. سفارش مردان شاغل در لباس فرم.بازار سیاه در ازبکستان حاکم است، و بر همین اساس، انبوهی از زنان خشن در انتظار دروازه‌ها بودند که با کیسه‌های اسکناس مسلح شده بودند تا با دلار آمریکا مبادله کنند. یک اسکناس صد دلاری راه افتاد، و به لطف امتناع دولت برای تطبیق با تورم با اسکناس‌های بالاتر، پشته‌های پول نقد نزدیک به بی‌ارزش به ما برگشت. اما با وجود دو دستگاه خودپرداز در کل کشور، چاره‌ای جز پر کردن چمدان‌هایمان نداشتیم زیرا عبور از او سه هفته دیگر طول می‌کشد.

برای کسانی که ازبکستان برای آنها صرفاً یک کشور تقریباً اجتناب ناپذیر در سفر زمینی غرب به شرق نیست، دلیل اصلی آمدن به شگفتی از شگفتی های معماری خان های سابقش و گم کردن خود در عاشقانه های جاده ابریشم در مکان های آنها در خیوه، بخارا و سمرقند. ما البته از این واقعیت که دو نفر قبلی مستقیماً در مسیر بودند، نهایت استفاده را بردیم و به خودمان اجازه دادیم با یک تاکسی بدجور مبادله شده، یک سفر جانبی داشته باشیم تا مناره‌ها و گنبدهای آبی سمرقند را نیز ببینیم.

میان این واحه‌های رنگ، زندگی و قدمت، ادامه‌ای صرف از آنچه پیش‌تر بود، با بخش‌های طولانی زباله‌های بی‌ثمر و شنی، که گاه به گاه با چایانه‌ها یا پمپ بنزین‌ها نقطه‌گذاری می‌شد، بود. هنگامی که ما به سمت جنوب حرکت کردیم، دما به طور پیوسته شروع به افزایش کرد و اولین خطوط برنزه دوست داشتنی روی بازوها و پاهای ما ظاهر شد. پس از یک روز طوفانی به خصوص طولانی، که طی آن بیش از 190 کیلومتر را طی کردیم، پس از اینکه ابتدا برای درخواست مقداری آب به اردوگاه یورت متشکل از سه خانواده چوپان رفتیم، پذیرفته شدیم.

تصویر
تصویر

بعد از ایجاد سرگرمی و ناباوری بسیار با پختن مقداری ماکارونی در اجاق گاز تحت فشار ما، و توزیع یک یا دو نخ سیگار (حتی به عنوان یک فرد غیر سیگاری، حمل سیگار برای ارائه یک راه ساده، ارزان و قابل تقدیر است. برای ارائه دوستی)، زمان خواب به زودی فرا رسید.

سخت بود بگوییم چه کسی را برای همراهی در یورت خود داریم، اما مطمئناً سه نسل از کودکان نوپا که بی سر و صدا چرت می‌زدند تا پدربزرگ‌های خروپف می‌کردند، پوشش داده شد، و دو فضای در میان 8 بدن یا بیشتر به ما نشان داده شد تا در آن حلقه بزنیم. در میان پتوهامردان ارشد چند کار آخر را انجام دادند و آخرین نفری که روزش را به پایان رساند، قبل از رفتن به رختخواب، چراغ نفت را خاموش کرد. در تمام شب را باز نگه داشتند، و یک رول از پوست حیوانات که دیوارها را تشکیل می‌دادند نیز بالا کشیده شد و اگر کسی باید خود را روی آرنج‌هایش نگه می‌داشت، منظره‌ای پانوراما از بیابان باقی می‌گذاشت. نسیم خنک بود، آسمان صاف بود، و صدای آخرین مکالمه خاموش بین دو نفر از میزبان ما مرا به خواب فرستاد.

در مقطعی چند روز بعد به ما خبر رسید که گورنو-بدخشان، منطقه نیمه خودمختار تاجیکستان که برای تردد در بزرگراه افسانه ای پامیر باید از مرزهای آن عبور کنیم، به خاطر خارجی ها بسته شده است. تعدادی از کشورها از جمله روسیه، قزاقستان، گرجستان و خود تاجیکستان در امتداد مرز افغانستان مانورهای نظامی انجام می دهند. بنابراین بلافاصله پس از برخی حملات مرگبار در کابل، و گزارش هایی مبنی بر اینکه شهرهایی که تنها 20 کیلومتر از مرز فاصله دارند به دست طالبان افتاده است، من نسبت به چشم انداز بازگشایی آن خوش بین نبودم.اما به ما گفته شد که وضعیت همیشه روان بود: مرزها باز و بسته می شوند. شورشیان زمین را به دست می آورند و از دست می دهند. مقامات با گذشت هر ماه محدودیت‌ها را تشدید کرده و آزاد می‌کنند، و بنابراین ما تصمیم گرفتیم که به سمت تاجیکستان حرکت کنیم، به این امید که ممکن است تا زمانی که به آنجا رسیدیم، اوضاع تغییر کرده باشد.

تصویر
تصویر

اگرچه بیابان ها و استپ هایی که این لبه شرقی آسیای مرکزی برای هفته ها سواری خشن و یکنواخت ساخته بود، با این وجود با علاقه خود را در حافظه من حک کرده اند. فقدان محرک حسی از محیط اطراف، کسانی را که از آنجا عبور می‌کنند، مجبور می‌کند به دنبال چیزی برای ارزیابی و هضم در جای دیگری بگردند، و این برای من در درک مهارت من و راب به عنوان گردشگران دوچرخه‌سواری یافت شد.

کمپ ها را می توان بدون رد و بدل شدن یک کلمه بین ما ساخت و شکست. درک متقابل نیاز به توقف، چه برای ناهار، یک مشکل مکانیکی یا مشاوره نقشه، می تواند تنها با نیم ثانیه تماس چشمی برجسته شود. توانایی برون یابی بین مردم، آب و هوا، تغییر مناظر، ارزها و زبان ها.محیط اطراف ما می تواند به سرعت تغییر کند، و با این حال در دنیای اولیه غذا، آب، سرپناه و دوچرخه سواری، هیچ چیز واقعاً تغییر نمی کند. این بیابان بود که این موضوع را جلب کرد، و اگر شانس با ما بود، این پامیر بود که آن را تأیید می کرد.

توصیه شده: