دوچرخه اوراسیا: ماجراجویی آغاز می شود

فهرست مطالب:

دوچرخه اوراسیا: ماجراجویی آغاز می شود
دوچرخه اوراسیا: ماجراجویی آغاز می شود

تصویری: دوچرخه اوراسیا: ماجراجویی آغاز می شود

تصویری: دوچرخه اوراسیا: ماجراجویی آغاز می شود
تصویری: یک کلبه متروک لوکزامبورگ در وسط جنگل پیدا کرد! 2024, آوریل
Anonim

جاش اولین مرحله از تور دوچرخه سواری ترانس اوراسیا خود را بازگو می کند - اسکاتلند به استانبول از طریق مناظر برفی یک زمستان اروپایی

نه 10 دقیقه قبل و من با خوشحالی در کیسه خوابم در کف اتاق نشیمن دنج میزبان Warm Showers (یک شبکه اقامتی شبیه به Couchsurfing، اما منحصراً برای دوچرخه سواران تور) چرت می زدم. سپس در ساعت 4:30 بامداد، در ساعت 4:30 بامداد، دیدم که به بهترین شکل به آن روز خوش آمد می‌گویم، و با ظالمانه 10 درجه بیرون ایستادم. آخرین قطعه دفاع شش لایه من مانند بادبانی در ساحل کیپ هورن توسط بادهای یخی زده می شد. دانه های برف گهگاهی که در میان نسیم خستگی ناپذیر گیر می کردند و در تاریکی به این طرف و آن طرف می رفتند، صورتم را نیش می زدند.وقتی شروع کردم به باز کردن قفل دوچرخه و پاک کردن آن از پوشش سفیدی که در طول شب به دست آورده بود، برف تازه زیر پاهایم خرد شد.

من در لینداو، در سواحل شرقی دریاچه کنستانس در منتهی الیه جنوب آلمان، بودم و به زور به من ماموریت داده شده بود تا به کشور همسایه اتریش سفر کنم. مقصد من اینسبروک بود که در 200 کیلومتری آن طرف گذرگاه آرلبرگ قرار داشت. 14 ساعت بعد که یکی از زیباترین و سخت ترین روزهای سفر را با دوچرخه تمام کرده بودم، رسیدم. یک بار دیگر در تاریکی، دم درب یکی از دوستان یکی از دوستانم که در شهر درس می خواند ایستادم. با این تفاوت که این دوست برای آخر هفته رفته بود، بنابراین من متوجه شدم که در حال خوردن آبجو، و خوردن پیتزای خانگی، با هم خانه و دوستانش، که حتی با ظاهر تصادفی من کوچکترین تغییر نکرده بودند. پایانی مناسب برای روزی که با چالش‌ها، مناظر، گذرگاه‌های مرزی و سخاوتمندی غریبه‌ها، تورهای دوچرخه‌سواری طولانی‌مدت را در بر می‌گیرد.

تصویر
تصویر

چند هفته به عقب رفتم تا 23 ژانویهrd و شش روز طول کشید تا از نقطه شروع دامفریز، در اسکاتلند، به دوور و آرامی برسم. سواری به من اعتماد کامل به دوچرخه و تجهیزاتم به علاوه اشتیاق شدید برای سفر پیش رو به من داده بود. گذرگاه Dover-Calais پس از سال‌ها مسابقه در اروپا برای من آشنا بود، و گام‌های بعدی در بلژیک از طریق ملاقات با دوستان قدیمی (و دشمنان انواع سنگفرش‌شده) باعث شد که این رویداد خروج نسبتاً آسان باشد. همانطور که من به سمت جنوب می رفتم، باران در آردن در لوکزامبورگ تبدیل به برف شد که باعث شد سواری دشواری بین HGV های جک دار که روی سطوح غیر ساییده رها شده بودند را تجربه کنم، اما همچنین به این معنی بود که من تقریباً از جاده های خالی و مناظر کارت کریسمس لذت می بردم.

به طرز عجیبی، پیشرفت خوب بود زیرا آب و هوا آن را تحمیل کرد. زمان صرف غذا شامل گشت و گذار در مغازه های مواد غذایی برای خرید مواد لازم برای پیتزای خودگردان و غذاهای بولونیزی (پاستا، سس کچاپ، پنیر و نان) بود.من هر لحظه از روز را بیرون می گذراندم و سرمای عمیق هر فعالیتی را که شامل پدال زدن یا پیچیده شدن در کیسه خواب نبود، برای سرگرمی آنقدر ناراحت کننده می کرد. حتی دومی در مواقعی در رتبه دوم قرار داشت و در چند مورد در سرتاسر اروپا حتی مجبور شدم چادرم را جمع کنم و روز را از ساعت چهار یا پنج صبح شروع کنم تا گرم شوم. اما با این حال، به خودم گفتم: بهتر است یک زمستان در اروپا را تحمل کنم تا یک زمستان در هیمالیا، که این همان چیزی است که زمان عزیمت جایگزین دیکته می کرد.

جنگل سیاه در آلمان جایی است که همیشه من را مجذوب خود کرده بود. وقتی کشتی را از روی رودخانه راین عبور می‌کردم، می‌توانستم از اولین تکیه‌گاه‌های دامنه‌های پر درخت ببینم که ناامید نخواهم شد.

تصویر
تصویر

صعود به جاده شریانی اصلی، خیابان باشکوه Schwarzwaldhochstraße (جاده مرتفع جنگل سیاه) به دلیل برف بسته شد، اما با توجه به اینکه یک مسیر انحرافی 100 کیلومتری بود، توصیه های محلی را نادیده گرفتم.باید اعتراف کنم که بیشتر از خانه دور شدم، توصیه‌های نادیده‌انگیزتر به یک امر غیرقابل توصیه تبدیل شد، بنابراین من خوشحال شدم که دوچرخه‌ام را روی 200 متر برف غیرقابل سواری نزدیک بالای آن بکشم. پاداش‌ها، مناظر دراماتیک جنگل‌های انبوه، بی‌پایان پراکنده و متلاشی‌شده در زیر آسمان‌های خشم‌آلود و دورنمای فرودایی بود که کم و بیش تا مرز اتریش ادامه خواهد داشت.

بعد از ورودی کوهستانی‌ام بین لیندو و اینسبروک، سه روز قبل از اینکه بتوانم به گذرگاه برنر بروم که مرا از مرز دیگری به منطقه آلمانی‌زبان تیرول جنوبی، ایتالیا برد، برف فرو رفتم. «عین تیرول» گرافیتی‌هایی را بر روی دیواری در بالای گذرگاه خواند که بازتاب احساسات فراملی آن‌هایی است که در دو طرف مرز خود را بسیار تیرولی می‌دانند.

فرود برنر مرا از تیرول خارج کرد، قبل از اینکه یک پیچ شرقی مرا به قلب دولومیت ها برد. چهره های سنگ آهکی متمایز آن را به یکی از خیره کننده ترین رشته کوه های آلپ تبدیل کرده است.پاسو سلا 2244 متری و پاسو پوردوی 2239 متری به عنوان موانع اصلی در مسیر من از کوهستان ایستاده بودند، اما گیره موی آنها در کتاب درسی خم می شود، و مناظری که اینها ارائه می کردند، انگیزه زیادی برای بردن دوچرخه باردار من به بالای شیب ها بود. در بالا، جمع اسکی‌بازانی را یافتم که می‌توانم با آن از یک قهوه لذت ببرم، که بسیاری از آنها با دیدن دوچرخه‌سوار لیرکایی که در میان ارتش‌های ژاکت‌های پف‌کرده و ژاکت‌ها در هم می‌آمیخت، شوخ طبعی داشتند. «دو بیست کالت، نین؟!»

تصویر
تصویر

پس از یک گشت و گذار توریستی بیشتر به شهر ساحلی افسانه ای ونیز، نوک شمالی مدیترانه را دور زدم و در طول 70 کیلومتری اسلوونی حرکت کردم و سپس به سمت جزایر و خلیج های بی شماری که کرواسی را تشکیل می دهند، فرو رفتم. خط ساحلی به مدت پنج روز خطوط آن را دنبال کردم، زیرا جاده به طرز خطرناکی به کنار صخره‌های سفیدپوش و سنگ‌آلود چسبیده بود و پس از هفته‌ها شرایط برفی، از آسمان آبی و خورشید که هر وجب از مسیر ساحلی 400 کیلومتری به سمت جنوب را برکت می‌داد، تشویق زیادی می‌گرفتم..

با وجود هوای خوب و مناظر زیبا، روحیه من همیشه بالا نبود. من بیش از یک ماه در این نقطه در جاده بودم و بررسی واقعیت که پس از ترک دوور از من طفره رفته بود، اکنون در سرم فرو می‌رفت. یک روز با بادهای بی امان، که قبل از چمباتمه شبانه در گاراژ کسی بود، با بیرون راندن از گاوخانه یک کشاورز به پایان رسید. در جستجوی ناامیدانه برای سرپناه، در نهایت با حمل دوچرخه و سپس پانیرها، از صخره‌ای به سمت ساختمانی که به نظر می‌رسید، به پایان رسید. کفش‌هایم در این کار روی یک سنگ پاره شد و یک بار در ساختمان متوجه شدم که سقف سال‌ها پیش فرورفته است. شبی در ترس بی خوابی از منفجر شدن چادرم که با افکار "من چه کار می کنم؟" به درستی دنبال شد.

من پس از مذاکره با شهر اسپلیت روم باستان شروع به چرخیدن به داخل کردم و متوجه شدم که آبهای آبی کریستالی دریای آدریاتیک به خوبی با سایه های فیروزه ای رودخانه هایی که در دل کوهستانی دنبال می کردم جایگزین شده است. از شبه جزیره بالکانابتدا سیتینا آمد، همانطور که من از کرواسی به بوسنی بریدم و سپس نرتوا. من از طریق شهر موستار به سارایوو رفتم: شهرکی که از طریق امپراتوری عثمانی شکل گرفت و در طول جنگ بوسنی در اوایل دهه نود تقریباً نابود شد. با ورود به سارایوو منظره شهری مشابهی را خرید: خطوط تیز معماری بلوک شرق مملو از زخم های گرد سوراخ های گلوله و خمپاره - اما این اولین شهر من بعد از لندن بود و چند روزی که در سرگردانی مالیخولیا بتنی گذرانده بودم، مورد استقبال قرار گرفت. مهلت از جاده.

تصویر
تصویر

من سارایوو را به مقصد بخش صربستان بوسنی و سپس مونته نگرو، آلبانی و مقدونیه ترک کردم و سپس وارد بخشی از اروپا شدم که به دور از فرهنگ غربی که به طور کلیشه ای با کل قاره مرتبط بودم. ساختمان‌های چوبی و سخت بازیافتی در کنار جاده‌ها پراکنده‌اند، هرکدام با باغی از حیواناتی که به‌نظر می‌آیند در حال دویدن به اطراف می‌چرخند و قطعه‌ای کوچک از زمین‌هایی که نشانه‌های یک محصول گیاهی ریشه‌دار را نشان می‌دهند.افراد با ظاهری فرسوده که از این خرده‌مالک‌ها مراقبت می‌کردند - اغلب یک زوج مسن که با هم کار می‌کردند - از سرما در کت‌ها و شال‌های سنگین پیچیده بودند و لحظه‌ای با آرنج به چوب دستی‌هایشان تکیه می‌دادند تا عبور آرام من را تماشا کنند و با تردید دست بلند شده‌ام را برای قدردانی برگردانند.

به سمت جنوب به سمت یونان، از میان تپه‌های بالکان ادامه دادم - تپه‌هایی که طبیعت قهوه‌ای، بی‌برگ و موج‌دارشان بازتاب درک زمستان بی‌نهایتی بود که در آن یافتم. اگر کوه‌های آلپ دریایی از سفیدهای بزرگ بود، پایم را سوراخ می‌کرد. پس از آن ثابت شد که بالکان اقیانوسی از پیرانا است که بی وقفه آنها را نیش می زند. می‌توانستم آرامش استراحت در استانبول را احساس کنم و زمان به‌طور پیوسته به سمت تاریخی می‌رفت که برای ملاقات با دوستی که راهش را در سراسر اروپای شرقی می‌پیماید، تعیین کرده بودم، و با همراهی او به سمت شرق ادامه می‌دادم.

تصویر
تصویر

بعد از اینکه هر دو در برابر بادهای بی امان از مرز جنگیدند، در شور و هیجانی بود که در شهر صنعتی به یاد ماندنی کورلو ترکیه ملاقات کردیم.راب از بلغارستان آمده بود، من از یونان. هر دوی ما حالتی از خستگی را بازتاب دادیم. همان بی‌تفاوتی نسبت به ظاهر که به ما اجازه داد روی سنگفرش مرکز شهر بنشینیم و اجاق غذا را روشن کنیم. همان درک از آنچه در شش هفته گذشته یادگیری نحوه دوچرخه سواری انجام شده است. همان اشتیاق برای شروع به کار بردن هنر جاده. طولی نکشید که دوباره در جاده بودیم و شروع به عبور از تنگه بسفر به سمت مرحله بعدی سفر کردیم: آسیا.

برای قسمت 1 سفر: آماده شدن برای تعطیلات

توصیه شده: